معجزه

ساخت وبلاگ
سلام دوستان..حالتون خوبه؟امروز رفتم دانشگاه و انتخاب واحد کردم.خداروشکر ننداختنم بیرون.خوشحالم و خواستم این خوشحالی رو با شما هم قسمت کنم..ممنون از دعاهای خوبتون معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : خداروشکر, نویسنده : aramesh2971 بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

سلام بر دوستان گل وگلاب.....خوببید؟دلم براتون تنگ شده بود.حالتون چطوره؟بچه ها امروز تولدمه...شدم 25ساله...بهم تبریک نمیگین؟خیلی دوستون دارم.موفق باشین و شاد معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

بعد از حدودا یک ماه اومدم خونمون...راستش کلاسا رو نمیرم.فکر کنم که غیبتابزنن بالا و بعدش هم حذف حالا امیدش به خدا..ببینیم چی میشه/هفته دیگه هم اگه خدا بخواد میخوام با مادرم سه چهار روزی برم مشهد.باقطار.خدایا خودت.راستی بچه ها بخوام بعضی از پستام عکس داشته باشن باید چکار کنم؟ معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

سلام دوستان عزیزتر از جان...خوبید؟خوشید؟منم میگذرونم در دیار غربت.رفتم مشهد و برگشتم.خوب بود.بعد از دو هفته خونه بودن اومدم یزدشماها چکار میکنین؟ایشالله هر جا هستین قلبتون سرشار از ارامش باشه معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

 بالاخره یه عکس تونستم بذارم

معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

خطایت هر چه بود ادم  به جرم سیب دزدیدن تو را از خویش پر دادند ولی ادم نکن باور تورا با چیدن یک سیب پر دادند؟؟؟ خطایت عشق حوا بود گمانم عاشقش بودی به چشمت عشق را دیدی برای دیدن حوا تو ان شب سیب میچیدی؟؟ ویا شاید حسودانی پی بد کردنت بودند همه دنبال دستاویز پی تاریکی افسانه ات بودند بیا ادم بگو قصه چه راهی را تو پیمودی؟؟ چه رازی پشت این سیب است که مارا در به در کردی ازان ماوای روحانی به این دنیای ظلمانی من از ابهام میترسم من از تکرار این فرجام میترسم چنان گنگ است این قصه چنان تاریک و پنهان است که از ترس سقوطی تلخ من از بوییدن یک سیب بدهنگام میترسم..... معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

امشب با دوستم رفتیم بیمارستان.اون چیزی رو اونجا جا گذاشته بود که میخواست برش داره.وقتی رفتم اونجا دلم گرفت.همش با خودم میگفتم که چرا من الان اینجام؟خدای من کجاست؟

امروز امتحان غدد داشتم.زیاد خوب نبود.برام دعا کنین

معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

امروز 16اذرماه و روز دانشجو...یه اعترافی بکنم....با توجه به اتفاقاتی که برام افتاد توی دانشگاه و مشکلات درسی از دانشگاه و روز دانشجو بدم اومده..کلا از دانشجویی بدم اومده.کاش همیشه دبیرستان بود.کاش... معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

بچه ها من عاشق حیونم...همه چی رو دوست دارم..بچگیام که توو کار جوجه بودم...از شانس من همش هم خروس میشدن که با اولین خوندن و ابراز وجود کردن خودشونو میسپردن به دست تیغ...   معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29

اون روزی که دوستم بهم پیام داد و گفت که قراره با شوهرش خونه بگیرن و دیگه با من نباشه رو خوب یادمه...ناراحت شدم.از یه طرف مونده بودم به خونواده ام چی بگم از یه طرف هم هزینه رو چکار باید میکردم..سپردمش به خدا...راستش هنوز به خونواده ام نگفتم که تنهام.چون اونا راضی به تنها بودن من نیستن.اما راستش چکار کنم.خب کسی دیگه رو پیدا نکردم که بیارم.از اون موقع تا الان سه ماهه میگذره.خداروشکر راضی ام.به تنها بودن عادت کردم.بد نیست...خودت هستی و خودت.البته اون دوستم هم اومده بالای سر خودم.طبقه سوم..راستش بود و نبودش زیاد فزقی نداره.چون اکثر مواقع نیست و میره شهر خودشون.همون روزایی که با هم بودیم بیشتر اوقات میرفت خونشون.موقع رفتنش ناراحت میشدم اما زود عادت میکردم.کلا اخلاقم اینجوریه.سریع به یه چیزی عادت میکنم.تغییر برام سخته اما زود خوب میشم...به خاطر همین زیاد نمیرم خونمون.چون به اینجایی که هستم عادت میکنم وقتی هم میرم خونمون به اونجا.به خاطر همین لحظه اومدن به اینجا یا رفتن از اینجا برام سخته..حتما با خودتون میگین چرا اکثر چیزا رو به خونواده ام نمیگم:راستش از عواقبش میترسم.از سرکوفتای بعدش.نگاه هاشون...البته قضیه خونه رو به خواهرم گفتم.معمولا با اون راحت ترم. اما قضیه درسیمو هنوز به هیچکس نگفتم..همه فکر میکنن که من امسال امتحان پره انترنی دارم..در صورتی که حدود یکی دوسال عقب افتادم...به خ معجزه...
ما را در سایت معجزه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramesh2971 بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 19:29